ای کاش که حس ما یه ترحیم بود
کاش عاقبت قصه های تلخ این بود
یه هو بیدار بشی تو از یه خواب ترسناک
یهخواب پر ازمرگ و اتفاق دردناک
ولی ما بیداریمببین عیدمون عزا شد
میگم ما آره فرقی بین ما نذار چون
ملت من تو این روزا سوگواره
صبرایران من رو فقط ایوب داره
مگه درکم داشتیم اخه این چه دوایی بود
تو این شرایط سخت این چه بلایی بود
صبر بده خدا فقط صبر بده
نمیخوام که سرزمینم رو به عقب گرد بره
هر لحظه رو به افزایش میره امار
از کودکای دفن شده زیر آوار
امیدواربودم هموططنام غم نبینن
دوباره فاجعه ای رو نظیر بم نبینن
تو این شرایط تو مارو تنها نذار یا رب
مخصوصا اونایی که الان عزادارن
من واسه آبادی این دیار میکوشم
من واسه رفتن شما سیاه میپوشم
ما آذربایجان و دوباره میسازیم
بیخیال اینا که از خوشی بیهوشن
سلام دوستان. امروز اينقدر حالم بد بود كه تصميم گرفتم يه كار واسه ي هموطنان عزيزمون بزنم و خودم هم بخونمش اين بود كه از امير ارجيني عزيز خواهش كردم ترانشو بنويسه و امير هم با تمام مشكلاتي كه داشت اين لطف و در حق من كرد. اين كار و واسه اين خوندم كه فقط خودمو اروم كنم هر چند كه...
تقديم به همه ي عزيزانمون در اذربايجان
دانلود كليپ
-------------------
دانلود آهنگ
شما یادتون نمیاد، سرمونو می گرفتیم جلوی پنکه می گفتیم: آ آ آ آ آ آآآآآ
شما یادتون نمیاد، ولی نوک مداد قرمزای سوسمار نشانُ که زبون میزدی خوش رنگ تر میشد.
شما یادتون نمیاد، تو فیلم سازدهنی مرده با دوچرخه توکوچه ها دور میزدو میخوند:دِریااااااا موجه کا کا.. دِریا موجه.
شما یادتون نمیاد موقع امتحان باید بین خودمون و نفر بغلی کیف میذاشتیم رو میز که تقلب نکنیم.
شما یادتون نمیاد؛ جمعه شبا سریال جنگجویان کوهستان رو، فرداش همه تو مدرسه جوگیر بودیم.
شما یادتون نمیاد، پیک نوروزی که شب عید میدادن دستمون حالمونو تا روز آخر عید میگرفتن !
شما یادتون نمیاد، زنگ آخر که می شد کیف و کوله رو مینداختیم رو دوشمون و منتظر بودیم زنگ بخوره تا اولین نفری باشیم که از کلاس میدوه بیرون .
شما یادتون نمیاد، یک مدت از این مداد تراش رو میزی ها مد شده بود هرکی از اونا داشت خیلی با کلاس بود.
شما یادتون نمیاد، دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده سواد داری؟
شما یادتون نمیاد، که کانال های تلویزیون دو تا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو !
شما یادتون نمیاد، پاک کن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد !
شما یادتون نمیاد، گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشی می کشیدیم. بعد تند برگ میزدیم میشد انیمیشن
شما یادتون نمیاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست اونا یه درس از ما عقب تر باشن !
شما یادتون نمیاد، با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم، تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه !
شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم !
شما یادتون نمیاد، چرخ فلکی که چرخو فلکش رو میاورد ۴ تا جا بیشتر نداشت و با دست میچرخوندش.
شما یادتون نمیاد، که چه حالی ازت گرفته می شد وقتی تعطیلات عید داشت تموم می شد و یادت می آمد پیک نوروزیت را با اون همه تکالیفی که معلمت بهت داده رو هنوز انجام ندادی واقعا که هنوزم وقتی یادم می یاد گریم می گیره.
شما یادتون نمیاد، بازی اسم فامیل. میوه:ریواس. غذا:ریواس پلو…..!
شما یادتون نمیاد، اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم، رو در مینوشتن: آمدیم منزل، تشریف نداشتید!!!
شما یادتون نمیاد، تو راه مدرسه اگه یه قوطی پیدا میکردیم تا خود مدرسه شوتش میکردیم …
شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم :دی
شما یادتون نمیاد، خانم خامنه ای (مجری برنامه کودک شبکه یک) رو با اون صورت صاف و صدای شمرده شمرده اش
شما یادتون نمیاد: تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد، خدا خدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم، همیشه هم گچ های رنگی زیر دست معلم زود میشکست، بعدم صدای ناهنجار کشیده شدن ناخن روی تخته سیاه
شما یادتون نمیاد، قدیما تلویزیون که کنترل نداشت، یکی مجبور بود پایین تلویزیون بخوابه با پاش کانالها رو عوض کنه
شما یادتون نمیاد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم، بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم .. مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده، ذوق مرگ می شدیم
شما یادتون نمیاد، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم
شما یادتون نمیاد، دوست داشتیم مبصر صف بشیم تا پای بچه ها رو سر صف جفت کنیم…
شما یادتون نمیاد: خانوم اجازهههههههه ....
شما یادتون نمیاد، پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی، بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد.
شما یادتون نمیاد: از جلو نظااااااااااااااااام …
شما یادتون نمیاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست، اونا یه درس از ما عقب تر باشن
شما یادتون نمیاد تو دبستان وقتی مشقامونو ننوشته بودیم معلم که میومد بالا سرمون الکی تو کیفمونو می گشتیم میگفتیم خانوم دفترمونو جا گذاشتیم!!
شما یادتون نمیاد، برگه های امتحانی بزرگی که سر برگشون آبی رنگ بود و بالای صفحه یه “برگه امتحان” گنده نوشته بودن
شما یادتون نمیاد اون روز هایی که هوا برفی و بارونی بود ناظم مدرسه میگف امروز صف
نیست مستقیم برید سر کلاس
شما یادتون نمیاد ماه رمضون که میشد اگه کسی می گفت من روزه ام بهش میگفتیم: زبونتو در بیار ببینم راست میگی یا نه !
ما هم ابلـــــــــــــــــــــــــــه ، فكر مي كرديم امريكا كوچه بغليه ، ازتهِ جيــــــــــــــگر داد ميزديم..
چه شیطونی هایی می کردیم یادش به خیر یاد کودکی…….و همه بچه های اون موقع…. یاد اون روزا بخیر
الهي فضل خود را يار ما كن، ز رحمت يك نظر در كار ما كن،
خدايا در زبان من صواب آر، دعاي بنده خود مستجاب آر...
ما را به دعا كاش فراموش نسازند، رندان سحرخيز كه صاحب نفسانند
روزی مردی به سفر میرود و به محض ورود به اتاق هتل، متوجه میشود که هتل به کامپیوتر و بالاخره به اینترنت مجهز است.
تصمیم میگیرد به همسرش ایمیل بزند.
نامه را مینویسد اما در تایپ آدرس دچار اشتباه میشود و بدون اینکه متوجه شود نامه را میفرستد.
در این ضمن در گوشه ای دیگر از این کره خاکی، زنی که تازه از مراسم خاکسپاری همسرش به خانه باز گشته بود با این فکر که شاید تسلیتی از دوستان یا آشنایان داشته باشه به سراغ کامپیوتر میرود تا ایمیل های خود را چک کند.
اما پس از خواندن اولین نامه غش میکند و بر زمین می افتد.
پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش میرود و مادرش را نقش بر زمین می بیند و در همان حال چشمش به صفحه مانیتور می افتد که در ایمیل نوشته بود :
گیرنده : همسر عزیزم
موضوع : من رسیدم
میدونم که از گرفتن این نامه حسابی غافلگیر شدی.
راستش آنها اینجا کامپیوتر دارند و هر کس به اینجا میاد میتونه برای عزیزانش نامه بفرسته. من همین الان رسیدم و همه چیز را چک کردم.
همه چیز برای ورود تو رو به راهه. فردا می بینمت.
امیدوارم سفر تو هم مثل سفر من بی خطر باشه ...
وای چه قدر اینجا گرمه !!!
روزی مردی به سفر میرود و به محض ورود به اتاق هتل، متوجه میشود که هتل به کامپیوتر و بالاخره به اینترنت مجهز است.
تصمیم میگیرد به همسرش ایمیل بزند.
نامه را مینویسد اما در تایپ آدرس دچار اشتباه میشود و بدون اینکه متوجه شود نامه را میفرستد.
در این ضمن در گوشه ای دیگر از این کره خاکی، زنی که تازه از مراسم خاکسپاری همسرش به خانه باز گشته بود با این فکر که شاید تسلیتی از دوستان یا آشنایان داشته باشه به سراغ کامپیوتر میرود تا ایمیل های خود را چک کند.
اما پس از خواندن اولین نامه غش میکند و بر زمین می افتد.
پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش میرود و مادرش را نقش بر زمین می بیند و در همان حال چشمش به صفحه مانیتور می افتد که در ایمیل نوشته بود :
گیرنده : همسر عزیزم
موضوع : من رسیدم
میدونم که از گرفتن این نامه حسابی غافلگیر شدی.
راستش آنها اینجا کامپیوتر دارند و هر کس به اینجا میاد میتونه برای عزیزانش نامه بفرسته. من همین الان رسیدم و همه چیز را چک کردم.
همه چیز برای ورود تو رو به راهه. فردا می بینمت.
امیدوارم سفر تو هم مثل سفر من بی خطر باشه ...
وای چه قدر اینجا گرمه !!!
در زمان ها ي گذشته ، پادشاهي تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و براي اين كه عكس العمل
مردم را ببيند خودش را در جايي مخٿي كرد. بعضي از بازرگانان و نديمان ثروتمند پادشاه بي تٿاوت از
كنار تخته سنگ مي گذشتند. بسياري هم غرولند مي كردندكه اين چه شهري است كه نظم ندارد
. حاكم اين شهر عجب مرد بي عرضه اي است و ... با وجود اين هيچ كس تخته سنگ را از وسط بر
نمي داشت . نزديك غروب، يك روستايي كه پشتش بار ميوه و سبزيجات بود ، نزديك سنگ شد.
بارهايش را زمين گذاشت و با هر زحمتي بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را كناري قرار
داد. ناگهان كيسه اي را ديد كه زير تخته سنگ قرار داده شده بود ، كيسه را باز كرد و داخل آن
سكه هاي طلا و يك يادداشت پيدا كرد. پادشاه در ان يادداشت نوشته بود : " هر سد و مانعي مي
تواند يك شانس براي تغيير زندگي انسان باشد
مردی با اسب و سگش در جاده ای راه می رفتند . هنگام عبور از کنار درخت عظیمی ، صاعقه ای فرود آمد و آنها را کشت . اما مرد نفهمید که دیگر این دنیا را ترک کرده است و همچنان با دو جانورش پیش رفت . گاهی مدت ها طول می کشد تا مرده ها به شرایط جدید خودشان پی ببرند .
پیاده روی درازی بود ، تپه بلندی بود ، آفتاب تندی بود ، عرق می ریختند و به شدت تشنه بودند . در یک پیچ جاده دروازه تمام مرمری عظیمی دیدند که به میدانی با سنگفرش طلا باز می شد و در وسط آن چشمه ای بود که آب زلالی از آن جاری بود . رهگذر رو به مرد دروازه بان کرد : « روز به خیر ، اینجا کجاست که اینقدر قشنگ است ؟ »
دروازه بان : « روز به خیر ، اینجا بهشت است . »
- « چه خوب که به بهشت رسیدیم ، خیلی تشنه ایم . »
دروازه بان به چشمه اشاره کرد و گفت : « می توانید وارد شوید و هر چه قدر دل تان می خواهد بنوشید . »
- اسب و سگم هم تشنه اند .
نگهبان : واقعأ متأسفم . ورود حیوانات به بهشت ممنوع است .
مرد خیلی ناامید شد ، چون خیلی تشنه بود ، اما حاضر نبود تنهایی آب بنوشد . از نگهبان تشکر کرد و به راهش ادامه داد . پس از اینکه مدت درازی از تپه بالا رفتند ، به مزرعه ای رسیدند . راه ورود به این مزرعه ، دروازه ای قدیمی بود که به یک جاده خاکی با درختانی در دو طرفش باز می شد . مردی در زیر سایه درخت ها دراز کشیده بود و صورتش را با کلاهی پوشانده بود ، احتمالأ خوابیده بود .
مسافر گفت : روز به خیر
مرد با سرش جواب داد .
- ما خیلی تشنه ایم ، من ، اسبم و سگم .
مرد به جایی اشاره کرد و گفت : میان آن سنگ ها چشمه ای است . هرقدر که می خواهید بنوشید .
مرد ، اسب و سگ ، به کنار چشمه رفتند و تشنگی شان را فرو نشاندند .
مسافر از مرد تشکر کرد . مرد گفت : هر وقت که دوست داشتید ، می توانید برگردید .
مسافر پرسید : فقط می خواهم بدانم نام اینجا چیست ؟
- بهشت
- بهشت ؟ اما نگهبان دروازه مرمری هم گفت آنجا بهشت است !
- آنجا بهشت نیست ، دوزخ است .
مسافر حیران ماند : باید جلوی دیگران را بگیرید تا از نام شما استفاده نکنند ! این اطلاعات غلط باعث سردرگمی زیادی می شود !
- کاملأ برعکس ؛ در حقیقت لطف بزرگی به ما می کنند . چون تمام آنهایی که حاضرند بهترین دوستان شان را ترک کنند ، همانجا می مانند .
تو این پست جدید قصد دارم تا همگی بفهمیم چندتا از بچه ها در حال حاضر
مشغول به کار هستن؟
چند نفر تو کارای مرتبط با رشتمون مشغوله؟
چند نفر تو نستن استخدام شن؟
چند نفر دارن کار آزاد انجام میده؟
و ....
هر کی از کارای دیگرون هم خبر داره تو قسمت نظرات بنویسه.
البته اینم بنویسین برنامتون واسه آینده چیه؟؟؟
تو نظر سنجی وبلاگ هم شرکت بکنید(حاشیه سمت راست)
گرگها هرگز گريه نميكنند
اما چنان عرصه زندگي بر آنان تنگ ميشود
كه بر فراز بلندترين قله كوه ميروند و دردناك ترين زوزه ها را ميكشند
یونسکو لیست ده زن تاثیرگذار در تاریخ بشریت را منتشر کرد. 10 بانوی دانشمندی که در این مقاله اسامی آنها ذکر شده است، بیشترین سهم را در زمینه پیشرفت علوم مختلف داشته اند.
1 ـ ماری کوری
ماری کوری که متولد 1867 است، 25/1 درصد این فهرست را به خود اختصاص داده است. وی نخستین بانوی فیزیکدان اروپایی است که موفق به کسب دکتری در رشته علوم شده و 2 جایزه نوبل برای مطالعات خویش در زمینه رادیواکتیو به دست آورده است. او در 67 سالگی در سال 1934 درگذشت.
2 ـ روزالیند فرانکلین
فرانکلین در سال 1920 به دنیا آمد. وی شیمیدانی است که جیمز واتسن و فرانسیس کریک که با کشف اساس دی ان ای برنده جایزه نوبل شدند از وی الهام گرفتند. روزالیند در سال 1958 درگذشت و 14/2 درصد این فهرست را سهم خود کرده است.
3 ـ هایپشیا از اسکندریه (هیپاتیا)
وی زاده سال 370 میلادی است و تا 45 سالگی به زندگی خویش ادامه داد. هایپشیا، رسالات و مقالات مختلفی در زمینه علوم هندسه، جبر و نجوم در روم باستان نوشته است. وی سال 415 به قتل رسید. هایپشیا 9/4 درصد سهم این فهرست را دارد.
4 ـ ژوسلین بل برنل
وی متخصص فیزیک نجومی است که 4/7 درصد را سهم خویش کرده است. وی سال 1943 به دنیا آمد. برنل با همکار خود، آنتونی هویش تپ اخترها را کشف کرد. هویش برای این کشف جایزه نوبل را برد.
5 ـ آدا کنتس لاولیس (آدا بایرون)
آدا متولد 1815 است و با مشارکت خود با چارلز بابیج در زمینه محاسبات کامپیوتری موفق به کسب 4/5 درصد این فهرست شده است. آدا سال 1852 در 37 سالگی درگذشت.
6 ـ لیز میتنر
میتنر به اتفاق همکار خود شکافتن هسته اتم را کشف کرد که موجب اعطای جایزه نوبل به همکار وی اوتو هان شد. میتنر 4/4 درصد فهرست ما را به خود اختصاص داده است. وی سال 1878 زاده شد و سال 1986 درگذشت.
7 ـ دوروتی هاگکین
شیمیدانی که تکنیک پراش اشعه ایکس را تکمیل کرد. وی سال 1964 موفق به کسب جایزه نوبل شد و در سال 1994 در 84 سالگی درگذشت. هاگکین 3/8 درصد این سهم را دارد.
8 ـ سوفی جرمین (سوفی ژرمن)
ریاضیدان متولد 1776 که سهم عظیمی در پیشرفت قضیه نهایی فرمت داشت که در آن زمان حل نشد. جرمین که سال 1831 درگذشت، 3/7 درصد این فهرست را سهیم است.
9 ـ راشل کارسن
کارسن زیست شناس و نویسنده متولد 1907 است و در 57 سالگی درگذشت. وی 3/3 درصد فهرست ما را به خود اختصاص داده است.
10 ـ جین گودال
گودال زاده 1934 است. وی طرفدار حقوق حیوانات و پیشرو تلاش هایی در زمینه حفاظت از میمون های وحشی در جهان است. او 2/7 درصد را سهم خویش کرده است.
مسیر صعود از جبهه شمالی
مسیر شمال شرقی (مسیر پناهگاه به قله) – مسیر یخچال کوچک – مسیر یخچال شمالی
آبگرم شابیل از گذشته به عنوان مبدا صعود از مسیر های ذکر شده مطرح بوده و در سالهای اخیر با ایجاد راه ماشین رو به پناهگاه به مسیر اصلی صعود تبدیل شده است. برای رسیدن به آبگرم شابیل باید از شهر لاهرود واقع در جاده اردبیل به مشکین به سمت جنوب پیش رفته و با گذر از کناره دره بسیار زیبای شیروان دره به شابیل رسید. مسافت شابیل تا پناهگاه را می توان بالندرورهای کرایه ای در مدت نیم ساعت و پیاده در مدت چهار الی پنج ساعت طی کرد.
رایج ترین مسیر برای صعود به کوه ساوالان، مسیر پناهگاه شرقی است. این مسیر برای کوهنوردانی که اولین صعودشان بوده و راهنماهم ندارند بهترین مسیر می باشد. چون وجود راه اتومبیل رو تا پناهگاه سبب شده اغلب کوهنوردان نا آشنابه محل، به راحتی خود را به پناهگاه برسانند و ازطرف دیگر مسیر پناهگاه تا قله کاملا پاکوب بوده ومشخص است و در بیشتر قسمت های مسیر پرچم های راهنماهم وجود دارد.
تمامی دوستانی که در یکی از روزهای چهارشنبه،پنجشنبه ویا جمعه (28،29،30)تیرماه
برای صعود به سبلان حاضرند حداکثر تا روزجمعه 16تیرماه از طریق فرم تماس با ما که
در زیر قرار گرفته مشخصات زیر رو واسمون بفرستن.
فقط بچه های زمین شناسی
1-نام و نام خانوادگی 2- نام پدر 3-تاریخ تولد 4-کدملی 5-شماره شناسنامه
مشخصات بالا برای صدور بیمه ورزشی لازمه.
شماره تلفن هم نیازه حتما یک شماره که همیشه در دسترس هستش رو
واینکه تمایل دارین تو کدوم تاریخ بریم رو بنویسین.
هزینه لازم بعد مشخص شدن تعداد نفرات اعلام میشه.
به بقیه هم خبر بدین حتما.
شب کريسمس بود و هوا، سرد و برفي.
پسرک، در حاليکه پاهاي برهنهاش را روي برف جابهجا ميکرد تا شايد سرماي برفهاي کف پيادهرو کمتر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شيشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه ميکرد.
در نگاهش چيزي موج ميزد، انگاري که با نگاهش ، نداشتههاش رو از خدا طلب ميکرد، انگاري با چشمهاش آرزو ميکرد.
خانمي که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمي مکث کرد و نگاهي به پسرک که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند دقيقه بعد، در حاليکه يک جفت کفش در دستانش بود بيرون آمد.
- آهاي، آقا پسر!
پسرک برگشت و به سمت خانم رفت. چشمانش برق ميزد وقتي آن خانم، کفشها را به او داد.پسرک با چشمهاي خوشحالش و با صداي لرزان پرسيد:
- شما خدا هستيد؟
- نه پسرم، من تنها يکي از بندگان خدا هستم!
- آها، ميدانستم که با خدا نسبتي داريد!
خوشبخت ترين فرد كسي است كه بيش از همه سعي كند ديگران را خوشبخت سازد.. اشو زرتشت
مرد کور
روزي مرد کوري روي پلههاي ساختماني نشسته و کلاه و تابلويي را در کنار پايش قرار داده بود روي تابلو خوانده ميشد: من کور هستم لطفا کمک کنيد . روزنامه نگارخلاقي از کنار او ميگذشت نگاهي به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اينکه از مرد کور اجازه بگيرد تابلوي او را برداشت ان را برگرداند و اعلان ديگري روي ان نوشت و تابلو را کنار پاي او گذاشت و انجا را ترک کرد. عصر انروز روز نامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صداي قدمهاي او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسي است که ان تابلو را نوشته بگويد ،که بر روي ان چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب داد:چيز خاص و مهمي نبود،من فقط نوشته شما را به شکل ديگري نوشتم و لبخندي زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هيچوقت ندانست که او چه نوشته است ولي روي تابلوي او خوانده ميشد:
امروز بهار است، ولي من نميتوانم آنرا ببينم !!!!!
وقتي کارتان را نميتوانيد پيش ببريد استراتژي خود را تغيير بدهيد خواهيد ديد بهترينها ممکن خواهد شد باور داشته باشيد هر تغيير بهترين چيز براي زندگي است.
حتي براي کوچکترين اعمالتان از دل،فکر،هوش و روحتان مايه بگذاريد اين رمز موفقيت است .... لبخند بزنيد