اشتباه فرشتگان .
درويشي به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده ميشود .
پس از اندك زماني داد شيطان در مي آيد و رو به فرشتگان مي كند و مي گويد : جاسوس مي فرستيد به جهنم!؟
از روزي كه اين ادم به جهنم آمده مدام در جهنم در گفتگو و بحث است و جهنميان را هدايت مي كند و...
حال سخن درويشي كه به جهنم رفته بود اين چنين است: با چنان عشقي زندگي كن كه
حتي بنا به تصادف اگر به جهنم افتادي خود شيطان تو را به بهشت باز گرداند
چهارشنبه سوری مبارک بچه ها
charshanbe sooorie hamegi mobarak
بچه ها میخوام یه چیز خیلی مهم رو بهتون بگم
ولی قول بدید که به راهنمایی هایی که داده شده عمل کنید تا به حرفم برسید پشیمون نمیشید
....
...
...
رفیقان و دوستان دهها گروهند
که هر یک در مسیر امتحانند
گروهی صورتک بر چهره دارند
به ظاهر دوست اما دشمنانند
گروهی خیر و شر در فعلشان نیست
نه زحمت بخش و نه راحت رسانند
گروهی وقت حاجت خاک بوسند
ولی هنگام خدمتها نهانند
گروهی دیده نا پاکند هشدار !
نگاه خود به هر سو می دوانند
بر این بی عصمتان ننگ جهان باد
که چون خوکند و بد ، بدتر ز آنند
ولی یاران همدل از ره لطف
بهر حال که باشند مهربانند
رفیقان را درون جان نگه دار
که ایشان پر بها تر از جهانند
مجنون با انگشت روی خاک می نوشت
لیلی،لیلی... پرسیدندچه میکنی؟ گفت:
چون میسرنیست با من کام او
عشق بازی میکنم با نام او ...
من از جهاني دگرم
ساقي ازاين عالم واهي رهايم كن
نميخواهم در اين عالم بمانم
بيا از اين تن آلوده و غمگين رهايم كن
تو را اينجا به صدها رنگ ميجويند
تورا با حيله و نيرنگ ميجويند
تو را با نيزه ها در جنگ ميجويند
تو را اينجا به گرد سنگ ميجويند
تو جان ميبخشي و اينجا
به فتواي تو ميگيرند جان از ما
نميدانم كيم من ؟ نميدانم كيم من ؟
آدمم ؟ روحم ؟ خدايم ؟ يا كه شيطانم؟
تو با خود آشنايم كن
اگر روح خداوندي
دميده در روان آدم و حواست
پس اي مردم ، اي مردم خدا اينجاست
خدا در قلب انسانهاست
به خود آي تا كه در يابي
خدا در خويشتن پيداست
هماي از دست اين عالم
پر پرواز خود بگشود و در خورشيد و آتش سوخت
خداوندا بسوزانم
همايم كن
مرا از اين تن آلوده و غمگين رهايم كن
زمین نفس میکشد، ما زندگی میکنیم زمین نفس خود را حبس میکند
ما میمیریم ای زمین، تو چه زیبایی و چه شکوهمند !
چه تمام و کمال است فرمانبرداریت از روشنایی،چه ناب است تسلیم تو در برابر خورشید !
چه دلپذیری تو ای زمین، با آن سایه ات و چه افسونگری تو با ان نقاب تاریکت!
چه دل نواز است آواز سپیده ات، و چه بی رحم است ستایش های شبانگاهیت !
چه بی نظیری تو ای زمین، وچه با شکوهی تو ای زمین !
(تقدیم به همه دوستای زمین شناسم به مناسبت روز تولدم. عزیززاده)
روزی زیبایی وزشتی در ساحل دریا باهم دیدار کردند و به هم گفتند
<<برویم در دریا تن بشوییم>>انها برهنه شدند و در آب شنا کردند
پس از مدتی،زشتی به ساحل برگشت و لباس های زیبایی را به تن
کرد و رفت. زیبایی نیز از دریا بیرون امد،جامه خویش را نیافت.
ازبرهنگی خویش بسیار شرمگین شد ناچار خود را با لباس زشتی
پوشاند و به راه خود رفت و تا همین امروز، مردان و زنان یکی از آن
دو را جای دیگری می گیرنداما هنوز افرادی هستند که سیمای زیبایی
را دیده اند، و او را صرف نظر از جامه اش،می شناسند.
بعضی ها هم چهره زشتی را می شناسند، و لباس ها، او را
از چشم اینان پنهان نمی دارد. ( عزیززاده)
برای همیشه بر این سواحل قدم می زنم میان ماسه ها و کف ها
مد دریا آثار پاهایم را محو خواهد کرد و باد،کف دریا را از بین خواهد برد
اما دریا و ساحل تا ابد جاودانه خواهند ماند تا ابد.........
شاگردی از استادش پرسید:عشق چیست؟
استاد در جواب گفت:به گندم زار برو و پربارترین خوشه رابیاور،
اما در هنگام عبور از گندم زار به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی
تا خوشه ای بچینی؛
شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی باز گشت.
استاد پرسید:چرا پس از مدت طولانی برگشتی؟ چه آوردی؟
شاگرد با حسرت جواب داد؛ هیچ،
هر چه جلوتر می رفتم خوشه های پرپشت ترمی دیدم
و به امید پیدا کردن پر پشت ترین خوشه تا انتهای گندم زار رفتم؛
استاد گفت: عشق یعنی همین!
روز قسمت بود و همه جمع.....
هر که از خدا چیزی می خواست یکی پایی برای دویدن،یکی بالی برای پریدن دیگری دستی برای خزیدن....
کرمکی امد نزدیک:خدا گفت تو بگو از من چه میخواهی؟
کرم سر به زیر انداخت و گفت: چیز زیادی از تو نمیخواهم تنها کمی از نور خود را به من ده...
و خدا از نور خود به او بخشید و او شد کرم شب تاب...
و خدا گفت کاش می دانستید که این کرم بهترین را از من خواست.
(این مطلب قشنگو خانم طالبی برا من نوشته بود منم نوشتم برا همتون که لذت ببرین،عزیززاده)
مدام کاسته می شود
و افزوده می شود
این زندگی ملال انگیز
حالی سخت و زمانی سهل
با بازیگرهای تند و تیزش
همه چیز مانند یخ آب می شوند
در این زمان سخت و بی تکرار
ضربان قلبم را دریاب
که چگونه به واسطه تقدیر
توانم را می کاهند
و تنها تورا از درون میخوانم
و تنها از تو مدد میجویم
ای خدا
یکی خیلی کار بد کرده بوده می برنش جهنم.
تو وسط راه میگن به تو یه آوانس میدیم ، میگه چی؟
میگن اینجا 2 نوع جهنم داریم یکی جهنم ایرانی ها و یکی جهنم خارجی ها.
میپرسه فرقش چیه؟
میگن تو جهنم خارجی ها هفته ای یک بار قیـر داغ میریزن تو دهنتون اما تو جهنم ایرانی ها هر روز.
خلاصه میگه من میرم تو جهنم خارجیا.
یه چند ماه بعد میبینه اینجا خیلی ناجوره میگه خوب شد تو جهنم ایرانی ها نرفتم که کارم زار بود
اما بد نیست یه سری به اونها بزنم تا به اینجا راضی باشم خلاصه میره میبینه همه نشستن دارن
حرف می زنند خبری هم از قیر داغ نیست ،می پرسه: جریان چیه؟
میگن: بابا اینجا یک روز قیر نیست ، یک روز قیف نیست ، یه روز قیر و قیف هست اما مامورش نیست