بچه هاي زمين شناسي پيام نور اردبيل
وبلاگ بچه های با معرفت زمین شناسی 86 پیام نور اردبیل


  اشتباه فرشتگان .

  درويشي به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده ميشود .

  پس از اندك زماني داد شيطان در مي آيد و رو به فرشتگان مي كند و مي گويد : جاسوس مي فرستيد به جهنم!؟

  از روزي كه اين ادم به جهنم آمده مدام در جهنم در گفتگو و بحث است و جهنميان را هدايت مي كند و...

  حال سخن درويشي كه به جهنم رفته بود اين چنين است: با چنان عشقي زندگي كن كه

حتي بنا به تصادف اگر به جهنم افتادي خود شيطان تو را به بهشت باز گرداند




ارسال توسط مهندس نایب جاوید

ا چهارشنبه سوری مبارک.

چهارشنبه سوری مبارک بچه ها




ارسال توسط شهرام

 

 charshanbe sooorie hamegi mobarak

 

کلیک  بکنین




تاریخ: دو شنبه 22 اسفند 1390برچسب:چهارشنبه سوری,عید نوروز,مبارک,
ارسال توسط

 

بچه ها میخوام یه چیز خیلی مهم رو بهتون بگم 
ولی قول بدید که به راهنمایی هایی که داده شده عمل کنید تا به حرفم برسید پشیمون نمیشید

 

.... 
...
 
... 



ادامه مطلب...
تاریخ: شنبه 20 اسفند 1390برچسب:رفقا یه حرف خیلی مهم , , ,,
ارسال توسط یونس جاندرمیان

رفیقان و دوستان دهها گروهند

که هر یک در مسیر امتحانند

گروهی صورتک بر چهره دارند

به ظاهر دوست اما دشمنانند

گروهی خیر و شر در فعلشان نیست

نه زحمت بخش و نه راحت رسانند

گروهی وقت حاجت خاک بوسند

ولی هنگام خدمتها نهانند

گروهی دیده نا پاکند هشدار !

نگاه خود به هر سو می دوانند

بر این بی عصمتان ننگ جهان باد

که چون خوکند و بد ، بدتر ز آنند

ولی یاران همدل از ره لطف

بهر حال که باشند مهربانند

رفیقان را درون جان نگه دار

که ایشان پر بها تر از جهانند




ارسال توسط

مجنون با انگشت روی خاک می نوشت

لیلی،لیلی... پرسیدندچه میکنی؟ گفت:

چون میسرنیست با من کام او

عشق بازی میکنم با نام او ...




ارسال توسط

من از جهاني دگرم

ساقي ازاين عالم واهي رهايم كن

نميخواهم در اين عالم بمانم

بيا از اين تن آلوده و غمگين رهايم كن 

 

 تو را اينجا به صدها رنگ ميجويند

تورا با حيله و نيرنگ ميجويند

تو را با نيزه ها در جنگ ميجويند

تو را اينجا به گرد سنگ ميجويند

 

تو جان ميبخشي و اينجا

به فتواي تو ميگيرند جان از ما

 

نميدانم كيم من ؟ نميدانم كيم من ؟

آدمم ؟ روحم ؟ خدايم ؟ يا كه شيطانم؟

تو با خود آشنايم كن

 

اگر روح خداوندي

دميده در روان آدم و حواست

پس اي مردم ، اي مردم خدا اينجاست

خدا در قلب انسانهاست

 

 به خود آي تا كه در يابي

خدا در خويشتن پيداست

هماي از دست اين عالم

پر پرواز خود بگشود و در خورشيد و آتش سوخت

خداوندا بسوزانم

همايم كن

مرا از اين تن آلوده و غمگين رهايم كن




ارسال توسط
پل يك دستگاه اتومبيل سواري به عنوان عيدي از برادرش دريافت كرده بود. شب عيد هنگامي كه پل از اداره اش بيرون آمد متوجه پسر بچه شيطوني شد كه دور و بر ماشين نو و براقش قدم مي زد و آن را تحسين مي كرد.
پل نزديك ماشين كه رسيد پسر پرسيد: " اين ماشين مال شماست ، آقا؟".
پل سرش را به علامت تائيد تكان داد و گفت: برادرم به عنوان عيدي به من داده است".
پسر متعجب شد و گفت: "منظورتان اين است كه برادرتان اين ماشين را همين جوري، بدون اين كه ديناري بابت آن پرداخت كنيد، به شما داده است؟ آخ جون، اي كاش..."
البته پل كاملاً واقف بود كه پسر چه آرزويي مي خواهد بكند. او مي خواست آرزو كند. كه اي كاش او هم يك همچو برادري داشت.
اما آنچه كه پسر گفت سرتا پاي وجود پل را به لرزه درآورد:" اي كاش من هم يك همچو برادري بودم."
پل مات و مبهوت به پسر نگاه كرد و سپس با يك انگيزه آني گفت: "دوست داري با ماشين يه گشتي بزنيم؟""اوه بله، دوست دارم."
تازه راه افتاده بودند كه پسر به طرف پل بر گشت و با چشماني كه از خوشحالي برق مي زد، گفت: "آقا، مي شه خواهش كنم كه بري به طرف خونه ما؟".
پل لبخند زد. او خوب فهميد كه پسر چه مي خواهد بگويد. او مي خواست به همسايگانش نشان دهد كه توي چه ماشين بزرگ و شيكي به خانه برگشته است.
اما پل باز در اشتباه بود.. پسر گفت: " بي زحمت اونجايي كه دو تا پله داره، نگهداريد.".


ادامه مطلب...
ارسال توسط شهرام

زمین نفس میکشد، ما زندگی میکنیم زمین نفس خود را حبس میکند

ما میمیریم  ای زمین، تو چه زیبایی و چه شکوهمند !

چه تمام و کمال است فرمانبرداریت از روشنایی،چه ناب است تسلیم تو در برابر خورشید ! 

چه دلپذیری تو ای زمین، با آن سایه ات و چه افسونگری تو با ان نقاب تاریکت!

چه دل نواز است آواز سپیده ات، و چه بی رحم است ستایش های شبانگاهیت !

چه بی نظیری تو ای زمین، وچه با شکوهی تو ای زمین !

(تقدیم به همه دوستای زمین شناسم به مناسبت روز تولدم. عزیززاده)




ارسال توسط

روزی زیبایی وزشتی در ساحل دریا باهم دیدار کردند و به هم گفتند

<<برویم در دریا تن بشوییم>>انها برهنه شدند و در آب شنا کردند

پس از مدتی،زشتی به ساحل برگشت و لباس های زیبایی را به تن

کرد و رفت. زیبایی نیز از دریا بیرون امد،جامه خویش را نیافت.

ازبرهنگی خویش بسیار شرمگین شد ناچار خود را با لباس زشتی

پوشاند و به راه خود رفت و تا همین امروز، مردان و زنان یکی از آن

دو را جای دیگری می گیرنداما هنوز افرادی هستند که سیمای زیبایی

را دیده اند، و او را صرف نظر از جامه اش،می شناسند.

بعضی ها هم چهره زشتی را می شناسند، و لباس ها، او را

از چشم اینان پنهان نمی دارد.    ( عزیززاده)

 




ارسال توسط

 برای همیشه بر این سواحل قدم می زنم میان ماسه ها و کف ها 

مد دریا آثار پاهایم را محو خواهد کرد و باد،کف دریا را از بین خواهد برد

اما دریا و ساحل تا ابد جاودانه خواهند ماند تا ابد.........    




ارسال توسط

شاگردی از استادش پرسید:عشق چیست؟

استاد در جواب گفت:به گندم زار برو و پربارترین خوشه رابیاور،

اما در هنگام عبور از گندم زار به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی

 تا خوشه ای بچینی؛

شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی باز گشت.

استاد پرسید:چرا پس از مدت طولانی برگشتی؟ چه آوردی؟

شاگرد با حسرت جواب داد؛ هیچ،

هر چه جلوتر می رفتم خوشه های پرپشت ترمی دیدم

و به امید پیدا کردن پر پشت ترین خوشه تا انتهای گندم زار رفتم؛

استاد گفت: عشق یعنی همین!




ارسال توسط مهندس نایب جاوید

 

روز قسمت بود و همه جمع.....  

هر که از خدا چیزی می خواست یکی پایی برای دویدن،یکی بالی برای پریدن دیگری دستی برای خزیدن....     

کرمکی امد نزدیک:خدا گفت تو بگو از من چه میخواهی؟

کرم سر به زیر انداخت و گفت: چیز زیادی از تو نمیخواهم تنها کمی از نور خود را به من ده... 

 و خدا از نور خود به او بخشید و او شد کرم شب تاب... 

 و خدا گفت کاش می دانستید که این کرم بهترین را از من خواست.

(این مطلب قشنگو خانم طالبی برا من نوشته بود منم نوشتم برا همتون که لذت ببرین،عزیززاده)




ارسال توسط

مدام کاسته می شود
و افزوده می شود
این زندگی ملال انگیز
حالی سخت و زمانی سهل
با بازیگرهای تند و تیزش
همه چیز مانند یخ آب می شوند
در این زمان سخت و بی تکرار
ضربان قلبم را دریاب
که چگونه به واسطه تقدیر
توانم را می کاهند
و تنها تورا از درون میخوانم

و تنها از تو مدد میجویم

ای خدا




تاریخ: یک شنبه 30 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط یونس جاندرمیان

یکی خیلی کار بد کرده بوده می برنش جهنم.
تو وسط راه میگن به تو یه آوانس میدیم ، میگه چی؟
میگن اینجا 2 نوع جهنم داریم یکی جهنم ایرانی ها و یکی جهنم خارجی ها.
میپرسه فرقش چیه؟
میگن تو جهنم خارجی ها هفته ای یک بار قیـر داغ میریزن تو دهنتون اما تو جهنم ایرانی ها هر روز.
خلاصه میگه من میرم تو جهنم خارجیا.
یه چند ماه بعد میبینه اینجا خیلی ناجوره میگه خوب شد تو جهنم ایرانی ها نرفتم که کارم زار بود

اما بد نیست یه سری به اونها بزنم تا به اینجا راضی باشم خلاصه میره میبینه همه نشستن دارن

حرف می زنند خبری هم از قیر داغ نیست ،می پرسه: جریان چیه؟
میگن: بابا اینجا یک روز قیر نیست ، یک روز قیف نیست ، یه روز قیر و قیف هست اما مامورش نیست




تاریخ: جمعه 28 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط شهرام