تنهایی مثل یه درد که انداخته از پا
منو رو دوش میبره تا همونجایی که حرفات بوی خیانت میداد
اینو حسش کردم
حواست نبود از دهنت اسمش در رفت
همه عکسامو بسوزون تا نمونه یادگاری
بذار عوض شه هوات همه درارو وا بذار
حواست نبود وقتی پیشت آروم میشدم
حواست نبود با نبودت داغون میشدم
همین دوست داشتن واسه تو هضمش سخت بود
گفتم همه جوره پاتم ریحان حرفش حرف بود
برو زندگیتو با خیال راحت سر کن
بیدار نشو با صدای من این عادتو ترک کن
پیش غریبه ها نمیکنم طرفداریتو
هرکی پرسید میگم فقط طرفداری تو
حواست نبود از این به بعد حواستو جمع کن
همه چی بین ما شکست تو هم این شرایطو درک کن
گفتی از تموم دنیا رد شدم به تو رسیدم
قول میدم به روت نیارم هرچی پشت سرت شنیدم
دیگه حرفای قشنگت تو دلم جایی نداره
دیگه این دستای سردم به تو احساسی نداره ......
لیاقت می خواهد واژه ی "ما" شدن!
لیاقت می خواهد "شریک" شدن!
تو خوش باش به همین با هم بودن های امروزت...
من خوشم به خلوت تنهایی ام...
تو بخند به امروزم...
من میخندم به فرداهایت...
تنهایی
کاش قلبم درد تنهایی نداشت
چهره ام هرگز پریشانی نداشت
کاش برگ های آخر تقویم عشق
حرفی از یک روز بارانی نداشت
کاش می شد راه سخت عشق را
بی خطر پیمود و قربانی نداشت
افسانه
من پذيرفتم که عشق افسانه است ... اين دل درد آشنا ديوانه است
مي روم شايد فراموشت کنم ... با فراموشي هم آغوشت کنم
مي روم از رفتن من شاد باش ... از عذاب ديدنم آزادباش
گر چه تو تنها تر از ما مي روي ... آرزو دارم ولي عاشق شوي
آرزو دارم بفهمي درد را ... تلخي بر خوردهاي سرد را
افسون عشق
باز هم دنباله دارد
با تو بودن بی تو بودن
باز هم دنباله دارد
شعر بودن را سرودن
تا به کی باید بمانم
شعر حسرت را بخوانم
تا به کی از تو بخوانم
بی تو و تنها بمانم
تا به کی عشق تو را با جان و دل از خود بدانم
ای همه بود و نبودم
ای همه تار و پودم
تا به کی باید به این قلب بلورین دل بدوزم
پس بگو آن حس ویرانی کجاست؟
پس بگو آن عشق مستانی کجاست؟
من چرا باید بمانم
از تو من اما نخوانم
پس بیا تا در نگاهت
عشق را از نو نشانم
یه جـاهای قشنـگی تو زنـدگی هـست ...
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
اونی که زود میرنجه زود میره، زود هم برمیگرده. ولی اونی که دیر میرنجه دیر میره، اما دیگه برنمیگرده ...
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
رنج را نباید امتداد داد باید مثل یک چاقو که چیزها را میبره و از میانشون میگذره از بعضی آدمها بگذری و برای همیشه قائله رنج آور را تمام کنی.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
بزرگترین مصیبت برای یک انسان اینه که نه سواد کافی برای حرف زدن داشتهباشه نه شعور لازم برای خاموش ماندن.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
مهم نیست که چه اندازه می بخشیم بلکه مهم اینه که در بخشایش ما چه مقدار عشق وجود داره.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
شاید کسی که روزی با تو خندیده رو از یاد ببری، اما هرگز اونی رو که با تو اشک ریخته، فراموش نکنی.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
توانایی عشق ورزیدن؛ بزرگترین هنر دنیاست.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
از درد های کوچیکه که آدم می ناله؛ ولی وقتی ضربه سهمگین باشه، لال می شه.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
اگر بتونی دیگری را همونطور كه هست بپذیری و هنوز عاشقش باشی؛ عشق تو کاملا واقعیه.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
همیشه وقتی گریه می کنی اونی که آرومت میکنه دوستت داره اما اونی که با تو گریه میکنه عاشقته.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
كسی كه دوستت داره، همش نگرانته. به خاطر همین بیشتر از اینكه بگه دوستت دارم میگه مواظب خودت باش.
و بالاخره خواهی فهمید که :
همیشه یک ذره حقیقت پشت هر"فقط یه شوخی بود" هست.
یک کم کنجکاوی پشت "همین طوری پرسیدم"هست.
قدری احساسات پشت "به من چه اصلا" هست.
مقداری خرد پشت "چه میدونم" هست.
و اندکی درد پشت "اشکالی نداره" هست.
زندگی چون گل سرخ است
پر از عطر... پر از خار... پر از برگ لطیف...
یادمان باشد اگر گل چیدیم
عطر و برگ و گل و خار همه همسایه دیوار به دیوار همند...!
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
اونی که زود میرنجه
زود میره، زود هم برمیگرده.
اما اونی که دیر میرنجه
دیر میره اما دیگه بر نمیگرده
زندگی کوتاه تر از آن است که به خصومت بگذرد..
قلبها گرامی تر از آنند که بشکنند..
آنچه از روزگار بدست می آید با خنده نمیماند و آنچه از دست برود با گریه جبران نمیشود..
فراموش کردن بهترازهرچیزه دیگر است
اندکی فکر کن ...
به آنهایی فکر کن که هیچگاه فرصت آخرین نگاه و خداحافظی را نیافتند.
به آنهایی فکر کن که در حال خروج از خانه گفتند :
"روز خوبی داشته باشی"، و هرگز روزشان شب نشد.
به بچه هایی فکر کن که گفتند :
"مامان زود برگرد"، و اکنون نشسته اند و هنوز انتظار می کشند.
به دوستانی فکر کن که دیگر فرصتی برای در آغوش کشیدن یکدیگر ندارند
و ای کاش زودتر این موضوع را می دانستند.
به افرادی فکر کن که بر سر موضوعات پوچ و احمقانه رو به روی هم می ایستند
و بعد "غرور" شان مانع از "عذر خواهی" می شود،
و حالا دیگر حتی روزنه ای هم برای بازگشت وجود ندارد.
من برای تمام رفتگانی که بدون داشتن اثر و نشانه ای از مرگ،
ناغافل و ناگهانی چشم از جهان فرو بستند،
سوگواری می کنم.
من برای تمام بازماندگانی که غمگین نشسته اند و هرگز نمی دانستند که :
آن آخرین لبخند گرمی است که به روی هم می زنند،
و اکنون دلتنگ رفتگان خود نشسته اند،
گریه می کنم.
به افراد دور و بر خود فکر کنید ...
کسانی که بیش از همه دوستشان دارید،
فرصت را برای طلب "بخشش" مغتنم شمارید،
در مورد هر کسی که در حقش مرتکب اشتباهی شده اید.
قدر لحظات خود را بدانید.
حتی یک ثانیه را با فرض بر این که آنها خودشان از دل شما خبر دارند از دست ندهید؛
زیرا اگر دیگر آنها نباشند،
برای اظهار ندامت خیلی دیر خواهد بود !
"دیروز"
گذشته است؛
و
"آینده"
ممکن است هرگز وجود نداشته باشد.
لحظه "حال" را دریاب
چون تنها فرصتی است که برای رسیدگی و مراقبت از عزیزانت داری.
اندکی فکر کن ...
دیشب یه بغض کوچولو غربت گریمو شکست
با همه دلتنگیام یه گوشه قلبم نشست
گریه بارون من بخاطر تو بود و بس
من گفتم که دوستت دارم اما تو گفتی دیگه بس
چیکار کنم دل دیگه بسپارمش به زمونه
اونایی رو که دوست داری
جدا ازاین دل می مونه
بخاطر خیلی کسا،به لب زدم قفل سکوت
اما دریغ از گلایی که خشک شد تو کویر لوت
یه رنگی و یه دل شدن خصلت هر چی عاشقه
خوش بحال اون کسی که کنارش دل عاشقه
دریایی و آبی شدن رو برگ هر شقایقه
کمتر کسی پیدا می شه که تنهایی تو قایقه
برای مهربون بودن شاید دیگه وقت نباشه
دیروز به پهنای بیکران دریا خیره بودیو من به تو...
کاش فردا چشمانم سوی دیدن داشته باشند تا مثل امروز جای تو باشم...
در انتظار تو...
خیره به بیکران دریا.
ترک کردن آدمها هم آدابی دارد...!!
اگر آداب ماندن نمی دانید...!!
لااقل درست ترکشان کنید تا...!!
تَرَک برندارند…!
همگی به صف ایستاده بودند تا از آنها پرسیده شود ؛ نوبت به او رسید : "دوست داری روی زمین چه کاره باشی؟" گفت: می خواهم به دیگران یاد بدهم، پس پذیرفته شد! چشمانش رابست، دید به شکل درختی در یک جنگل بزرگ درآمده است. باخودگفت : حتما اشتباهی رخ داده است! من که این را نخواسته بودم؟!....
سالها گذشت تا اینکه روزی داغ تبر را روی کمر خود احساس کرد ، با خود گفت : این چنین عمر من به پایان رسید و من بهره ی خود را از زندگی نگرفتم! با فریادی غم بار سقوط کرد و با صدایی غریب که از روی تنش بلند میشد به هوش آمد!
حالا تخته سیاهی بر دیوار کلاس شده بود!
ﭼﻪ ﺩﻋﺎﯾﯽ ﮐﻨﻤﺖ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ، ﮐﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﺴﺮ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺫﺍﻥ،
ﺳﺤﺮ ﺟﻤﻌﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ اﯾﺎﻡ،
ﭘﺸﺖ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺑﻘﯿﻊ ،
ﻗﺎﻣﺘﺖ ﻗﺪ ﺑﮑﺸﺪ ﺑﻪ ﺩﻭﺭﮐﻌﺖ ﺻﻼﺗﯽ ﮐﻪ
ﻧﺜﺎﺭ ﺣﺮﻡ ﻭ ﮔﻨﺒﺪ ﺑﺮﭘﺎ ﺷﺪﻩ ی ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ ﺑﮑﻨﯽ...
خدا چیزی زیباتر از غم نیافریده ...
کبوتره قشنگ ومهربونم وقتی میری تواسمون نقطه میشی توی اسمون نگات به دستامه .دلت کجا تنت کجا.
کبوتر ه مهربونم معلمون گفته انشایی بنوسید ازگله روی زمین تا ابرهای دله اسمون. چی بنویسم درده دل
حرفهای ساده مشکله.به نام خدایی که واسه دنیا نفسه .
وقتی توی خیابون راه میری میبینی یه زن جوون با یه بچه کوچیک زیر گرمای داغ آفتاب نشسته و غیرت و نجابتش
بهش اجازه نمیده گدایی کنه بعد دعاهایی پرس شده میفروشه و قیمت نمیزاره رو چیزی که قیمت نداره و میگه هرچقدر میخایی بده...
وقتی نشستی پشت میزت زیر کولرگازی و یک پیر مرد مسن که میتونه پدربزرگ من و تو باشه میاد و میگه جوون یه کمکی به من بکن...
وقتی میشنوی که یه دختر و پسر که به خاطر نجابتشون با هم ازدواج کردن ولی پسره پول نداره که عروسی بگیره و دختره هم پول نداره که جهیزیه بخره...
وقتی توی خیابون با صدتا سرعت پشت چراغ قرمز می زنی روی ترمز و دوست داری ثانیه ها زود بگذرند و چراغ سبز
شه تا دوباره گاز بدی و بری و یه بچه ی ۸ ساله که آرزو می کنه همه ی عمرش چراغ قرمز بود تا بتونه شیشه ی ماشینتو دستمال بکشه یا بهت آدامس بفروشه...
وقتی میری بیمارستان برای مریضت کمپوت آناناس میخری و میبینی یه کسی داره بال بال میزنه برای هزار تومن هزار تومن جمع کردن پول جراحی قلب دختر کوچیکش...
... تازه میفهمی که پول بلیطهای کنسرتتو نمیتونی بدی و ماشین گرون قیمت بخری و توی خیابون به مردم فخر بفروشی ...
معلم درحالی که به کاشی های کف کلاس ونگاه میکردو گلوش بغض سردی گرفته بود روبه من کردوگفت بچه جون
بروسرجات بشین بیست ارزونیت فقط فقط دیگه انشاتو نخون.
اینو نوشتم برای دوستانه گلم چند روزه دیگه میرم به یه جای دوره دور...تاچند ماه نیستم واستون بنویسم
دلی پر ز عشق...
میان سینه خود،دلــــــــی پر ز عشــــــــق دارم برای عاشـــــقی از خود،ردایـــــی پر ز مهـــــر دارم
نفس هایم را با تمام شور و عشقم جمع کردم که با انها همــــــه یکبــــار بگویـــم دوستــــت دارم
اگر خواهی بیا ای جان من از حـــــال قلبم پرس که من در قلـب خـود برای تو همــــیشه حرف دارم
سرت را بر سیـــــنه من بگــــذار ای دوســــــــت که من بر ســـــــــینه خــود جایگاهش را به هر دارم
به من گویند که چشمانت چو مروارید دریـاست بگویــــــــم آری و من با چشم توچه صحبت ها دارم
آسمان چشم تو سنگین تر از سقف خداســت من ز این سنگینی اش،فخری به کل عاشقان دارم
دلی را پر ز مهر و عشق فرستادم سراغــــــــت بگـــــیرش،چونکه من کی عشقی دگر بر جای دارم
های های قلب من با تو فقط صحــــــــــــبت کند چونـکه آرامش کند،پس من دگر معشـــــــــوق دارم
به گیسوی تو سوگند،در عاشقی رسوای اهلم بیا در کنج قلبم،که من با تو به عالم ســروری دارم
من شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالودم به بددیدن